از سری ماجراهای من و میلاد :)
وقتی رفتم برای پیگیری درمان و نامه دکتر رو دادم پذیرش که نوبت بده و اونم نامردترین آدم روی زمین آخرین نوبت توی فروردین سال جدید رو بهم داد و وقتی گفتم دکترم خودش گفت ماه بعد بیا و برای همین نامه داد و یعنی ایشون این ماه وقت خالی ندارن که شما فروردین نوبت زدی؟ که خب خیلی آدم نبود و سرم داد کشید که اگه اینترنتی نوبت گرفتی که بمون اگه نه به سلامت! ( درحالی که من فهمیدم نوبتها 4 ماه اعتبار دارن و من تا چهارماه میتونم بیام پیش پزشک برای پیگیری درمان بدون گرفتن نوبت جدیدِ اینترنتی! و اینو پذیرشی که خیلی آدم نبود بهم نگفت ) خلاصه من دیدم داره بی حیایی میکنه و اعصابم هم خورد شده بود از دردم رفتم که برم واسه فروردین بیام که در آسانسور بسته نشد هرچی دکمه رو زدم نمیبست تا لحظه آخر یه آقای آتش نشانی که بعد از من اومده بود پذیرش و اونم نوبت میخواست و به اونم سر نوبت بی احترامیکرده بودن سوار شد که من رو به بابام گفتم چقدر خانومه مردم آزاره اینکه میتونه نوبت بده چرا نداد که آقاهه دلش پر بود گفت دختره جنسش خرابه و به منم نوبت نداد و الان میرم با شماره پرسنلیم امتحان میکنم ( بله ایشون از کارکنان واحد آتش نشانی بیمارستان بود ) که وقتی باهم پیاده شدیم به ما گفت یه شماره تماس از خودتون بدید و از صفحه اول دفترچه ات هم عکس بگیرم شماره شناسنامه ات بیفته و گفت بتونم برات وقت بگیرم پیام میدم و کلی تشکر کردیم و رفتیم. خیلی آقای سر به زیر و محترمیبود یه بار هم سرشو بالا نیاورد نگام کنه. راه افتادیم به سمت کرج و هنوز ایران خوردو رو رد نکرده بودیم که پیام داد فردا 10 صبح برام وقت گرفته :) دوبار باهاش تلفنی حرف زدیم و تشکر کردیم.
یادمون رفت اسمش رو ازش بپرسیم فقط میدونم آتش نشان بود و حتی شماره شو سیو کردم تلگرامشو ببینم بلکه اسمشو زده باشه که تلگرام نداشت!
منم اسمشو گذاشتم آتش نشان قهرمان :)
بابا میگفت اون روز وقتی پیام داد خدا رو کنار خودت حس کردی؟ و من به این فکر میکردم که خدا هم پدرم بوده هم مادرم هم خواهرم هم برادرم هم دوستم لپ کلام من فقط خدارو دارم. این روزا علاوه بر نقشهای بالا هم دکترمه هم پرستارم.